کاش می شد شب به شب از عرش کبریاییت، از آسمونی که اصلا از زمین دور نیست، بیای پایین، بیای اینجا، توی اتاق کوچیک و به هم ریخته من. منو بغل کنی ببری خونه خودتون! نه که بگم روحم از تنم جدا بشه و بیاد پیشت. نه! خودت بیای پایین و منو، جسم و روحم رو با هم، بغل کنی و با خودت ببری. ببری یه جای خلوت و خالی اما گرم و گسترده که حتی پای فرشته هاتم بهش نرسیده باشه. 


بعدش بذاری تو آغوشت حرف بزنم. بذاری داد بکشم، بذاری بلند بلند گریه کنم و گلایه. نگی آروم باش. نگی گریه نکن. نگی اینا ناشکریه. نگی من بزرگتر از غصه هاتم. نگی مگه نمی دونی من عالم حکیمم و حتما خوبت رو می خوام. نگی بنده جان مگه برام چی کار کردی که ازم انتظار داری. نگی می تونستم بدتر از این سرت بیارم پس برو شاکرم باش که شد این. نگی به جای این همه کولی بازی، اون پایین رو نگاه کن ببین چند نفر هستن که وضعشون از شماها بدتره. نگی ای بابا! چند بار بهت گفتم از صبر و نماز کمک بگیر؟ چند بار گفتم خوشم نمیاد غر بزنی؟! نگی اگه قراره همه ش نق نق کنی پاشو برو اتاقت دیگه م با من حرف نزن. اینا رو نگی.


به جاش بگی نازک نارنجی من. دختر کوچولوی دل نازکم. بنده ی بی طاقتم. می دونم خیلی واست سخت شد. راستشو بخوای منم دلم نمی خواست این طوری بشه. منم از این بالا تماشات می کنم و غصه می خورم. به خودم قسم منم دوست نداشتم آدمهایی که اون همه براشون وقت گذاشتم تا بهترین چیزی بشن که ساختم، تهش این جوری گند بزنن به خودشون و دنیاشون. فکر می کنی من دلم میاد. دلم می خواد شماها رو اینجوری ببینم!؟ به خودم قسم نه. منم دلم می خواست همتون کنار هم، شاد و خوشحال بودید. ولی خود این آدمها. خود اونایی که داری ازشون می سوزی، خودشون اینو نخواستن و من نمی تونستم از حرفم برگردم و تیک گزینه اختیار رو از روشون بردارم. 


می دونم دخترک نازک نارنجی بی طاقت من. می دونم این برای تو خیلی سخت و سنگین تموم شده. اما طاقت بیار دختر کوچولو. طاقت بیار و بدون که من از این بالا، نگاهم پی توئه. نمی دونی وقتی ازم ناامید میشی، وقتی دلخور میشی و دیگه باهام حرف نمی زنی. وقتی می شینی رو به روم و فقط زل می زنی و سکوت می کنی. چه قدر منتظر می مونم و منتظر می مونم و منتظر می مونم تا برگردی و بغضت رو به روی خودم بشکنه و وسط گریه هات صدام کنی. نمی دونی اون وقتی که صورتت خیس اشکه و تند تند منو صدا می کنی ولی هیچی دیگه نمیگی چه دلی ازم می بری. 


ببین! من کم نیستم. کوچیک نیستم. سرد نیستم. تلخ نیستم. من ترکیب بی نظیری از مهر و قدرتم. پس صدام بزن. دوستم داشته باش. بهم اعتماد کن. من نسبت بهت بی تفاوت نیستم. حواسم بهت هست. به همتون. تو هم حواست به من باشه. اینجا برای تو یه آغوش همیشه باز هست. آغوشی که می تونی توی اون با خیال راحت ضجه بزنی. فریاد بکشی. و زخمهات رو کنی. 


دختر کوچولوی بی طاقت کم تحملم. می دونم اینها آدمهای منن که زندگیتون رو خراب کرده ن. همونایی که در موردشون به فرشته هام گفتن من یه چیزی می دونم که شما نمی دونید. هنوزم سر حرفم هستما. ولی فعلا بی خیالش. قبول دارم همه ش تقصیر آدمهای منه. تقصیر بی رحمی دنیای من. تقصیر آزمونهای من. 


حالا این حرفها رو ول کن. بیا که محکم تر بغلت کنم. بیا وسط همه گلایه ها و گریه هات، آروم و بی سر و صدا، توی گوشت بگم که من نمی ذارم زیر بار غم نابود بشی. نمی ذارم داغش به دلتون بمونه. منو نگاه. انگار من خداما. به منم شک داری؟!. 


باشه هر چی دوست زار بزن. زار بزن تا آروم بشی. ولی تو بغل خودم. تو فقط و فقط باید تو بغل خودم گریه کنی . هر چه قدر دلت خواست. تا هر وقت دلت خواست. من خسته نمیشم. غصه می خورم برات. ولی خسته نمیشم می شینم منتظر روزی که وقتش بشه و با یه اشاره آتیش وجودت، آتیش زندگیت رو خاموش کنم و خنک ترین نسیمی رو که دارم توی زندگیتون به جریان در بیارم. فقط باید بهم قول بدی که طاقت میاری. باشه؟؟؟؟!!!!


حالا دختر کوچولوی دلنازک من. برمی گردیم پایین. به اتاقت. تو رو می ذارم اون جا و یه لحظه هم ازت چشم برنمی دارم. خیالت راحت. و قول میدم شب به شب بیام و تو رو ببرم به اون آسمونی که مخصوص خود خودته تا بتونی هر چی دلت خواست گریه کنی و غر بزنی و اشک بریزی و من بتونم محکم محکم بغلت کنم تا دلت آروم بشه. من می خوام دل تو آروم آروم باشه و همه چیز رو به من بسپاری. به خودم قسم درستش می کنم. فقط بهم اعتماد کن دختر کوچولوی همیشه خواستنی من.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها