۱. فیلم لیلا حاتمی را یادتان هست که در آن لیلا یک بلاگر نچسب نخواستنی بی دل و جرات است که به دوستان وبلاگی اش می گوید نمی تواند بیاید سر قرار ولی بعد می رود و خودش را یکی از خواننده های وبلاگها جا می زند و وقتی بقیه بلاگرها پشت سر او (که نمی دانند همین دختری است که خودش را خواننده ی وبلاگ معرفی کرده) حرف می زنند از او دفاع می کند؟ این قدر دلم می خواهد یکی از شما یک قرار وبلاگی برای نمایشگاه کتاب اکی کند و من لیلاوار بیایم ببینمتان!


۲. به خودم قول داده بودم اگر کتابهایی را که پارسال از نمایشگاه گرفتم تا نمایشگاه امسال نخوانده باشم، امسال خودم را تنبیه کنم و نمایشگاه نروم. الان چهار تا از کتابها را نخوانده ام. اما یک دختر بچه سرتق نق نقوی بی تربیت لجباز که فقط بلد است جیغ بکشد و تحمل نه شنیدن ندارد در درونم قشقرق راه انداخته و الا و بلا می گوید:《من می خواهم بروم نمایشگاه کتاب و قول می دهم اگر مرا ببری تا نمایشگاه بعدی کل کتابهای پارسال و امسال را بخوانم و به قول فروغ (در شعر ایمان بیاوریم به آعاز فصل سرد)، "کور شوم اگر دروغ بگویم" و تو مرا ببر؛ اگر به قولم عمل نکردم دیگر هیچ وقت اسم نمایشگاه کتاب را نمی آورم.》 و هر چه به خواسته اش بی توجهی می کنم و قاطعانه نه می گویم انگار نمی فهمد و باز همان حرفها را با جیغ و گریه تکرار می کند و کم مانده است بخوابد کف زمین و خودش را بزند و آبروریزی راه بیندازد! با این توصیفات شما می گویید چه کار کنم؟ ببرمش؟ نبرمش؟ خیلی لوس و ننر شده است واقعا! حاضر است سه ماه بدون آب و غذا و اکسیژن در زیرزمین حبس شود ولی از نمایشگاه کتاب محروم نشود!☹


۳. اگر با اسم واقعی ام اینجا بودم، حتما کتابهایم و غرفه ناشرمان را معرفی می کردم. هر چند می دانم بیشترتان اسم واقعی ام را می دانید! پس اگر می دانید و اگر دلتان خواست و البته اگر بچه دارید، یا بچه داری دور و برتان هست، کامنت بگذارید تا اسم انتشاراتمان و کتابهایم را یواشکی دم گوشتان بگویم!


۴. حالا آن دختر تخس درونم را هم که آرام کنم نمی دانم چقدر شرایطش فراهم شود و بتوانم بروم نمایشگاه.


۵. شاید برایتان خنده دار باشد ولی احساسم به نمایشگاه کتاب، شبیه به یک جای مقدس و است که به آدم آرامش می دهد و نفس کشیدن در فضایش ثواب دارد!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها