هنوز پاییز از راه نرسیده، سرما خورده ام؛ آن قدر محکم که دیروز گفتم همه مراجعهایم را کنسل کنند و کلا در خانه ماندم و مامان سوپ و دمنوش سرماخوردگی و لیمو شیرین و. در گلویم کرد.
دیشب مثلا بهتر شده بودم و بلند شدم که خودم برای خودم دمنوش بگذارم. وقتی آب جوش آمد، از مامان پرسیدم که دمنوش را کجا گذاشته است و جواب او، مثل همیشه، "همون جا" بود! 
من که این همه سال نفهمیدم، "همون جا" دقیقا به کجای آشپزخانه می گویند و البته پرسیدن هم بی فایده است. چون مامان مثلا می گوید: "تو کابینت اولی." بعد من کابینت اولی را زیر و رو می کنم و هر چه می گویم: "مامان به جان خودم این جا نیست." در کمال ارامش جواب می دهد که: "همونجاست". 
در نهایت هم خودش می آید و شیء مورد نظر را از کابینت سوم یا چهارم پیدا می کند و با نگاه عاقل اندر سفیه می دهد دستم و می گوید: "وقتی میگم فلان جا ست یه ذره این ور و اون ورش رو هم نگاه کن!"  
"یه ذره"؟؟؟؟!!!! 
تازه یک بار که زن دایی محترم هم در صحنه بود، ضمن ابراز همدردی صمیمانه با مامان جان، فرمود که: "اینها فامیلی همین طورن! دایی و پسر دایی هاشم وقتی بهشون میگی یه چیزی فلان جا است میخوان دقیقا همون جا باشه." 
و مامان، پا گذاشت روی هر چه خواهرشوهرانگی است و به نشانه تاسف و همدلی سر تکان داد.
اصلا انگار نه انگار که دایی و پسر دایی های من،  شوهر و پسر و یا برادر و پسربرادرهای خودشان هستند و اصلا از هر طرف که حساب کنی، زن دایی آن قدر نسبتهای فامیلی جورواجور با ما دارد که گفتنش یک پست جداگانه مطلبد!  
گذشته از  اینها! اخر مادر من! زن دایی من! من و دایی و پسر دایی هایم اگر بخواهیم دنبال چیزی بگردیم که نمی آییم از شما بپرسیم کجاست؟ وقتی می پرسیم یعنی میخواهیم یک ضرب برسیم به اصل مطلب! وگرنه اگر بخواهیم کمی این ور و آن ورتر را نگاه کنیم که از اول خودمان می رویم می گردیم!
خب. برگردیم به ماجرای دیشب! 
مامان به عادت مالوف، گفت: "همون جا است،." و من "همون جا" را نگاه کردم و یک بسته نایلونی کوچک، شبیه همانی که دیروز دست مامان بود دیدم و برداشتم دمنوشم را درست کردم و با این که زیاد رنگ نگرفته بود، دو تا لیوان بزرگ با کلی عسل خوردم ولی اصلا مزه نداد. تازه تفاله باقیمانده ته قوری هم، با تفاله های سری قبل خیلی فرق داشت! 
و وقتی مامان قوری را برداشت تا تفاله ها را بریزد، نمی دانست بخندد یا حیران بماند در کار دخترش که انگار سرماخوردگی به همه جایش زده بود!
حدس بزنید من به جای دمنوش چه چیزی درست کرده بودم: لوبیا سبز خشک شده ی خیلی ریز خرد شده !!!!!
(سوت ن و دست در جیب، صحنه را ترک می کند!)
در ضمن شک نکنید که خود خود خود وزارت علوم کشور به من دکتری داده است!

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها