۱. نرجس از مامانش پرسید: " یعنی چه؟" و چشمهایش طوری برق زد که معلوم بود این کلمه را در زمینه خوبی نشنیده است. مامانش هم این را فهمید و ماند که چه جوابی بدهد.پس گفت: "نمی دانم. از خاله شارمین بپرس." از من پرسید؛ با همان چشمهای برقناک. من اما خیلی معمولی جواب دادم: "یعنی این که کسی وارد حریم خصوصی کسی یا چیزی شود؛ بدون اجازه و رضایت او. مثلا عراق به ایران یعنی عراقیها بدون این که ما اجازه بدهیم و راضی باشیم وارد خاک ما شدند." برق چشمان نرجس با لبخند پیروزمندانه ای همراه شد و قدرشناسانه گفت: "متوجه شدم." و من فهمیدم که همین تعریف کلی و محترمانه را به چیزی که پی آن بود ربط داده و آنچه را باید بفهمد فهمیده. این جا که بود خواهر گراممان (مادرش) ناگهان گند زد به آن لحطه پرشکوه که من مکفور برخورد تخصصی خودم و نرجس مشعوف از کشف بزرگش بود و بر اساس تعریف من از ، معنی پسر به دختر را هم توضیح داد که البته هیچ نیازی به گفتنش نبود و نرجس خودش آن را فهمیده بود!


۲. وقتی زنی موها و ناخنهایش را کوتاه می کند و برای گوشی اش جلد گل گلی نمی خرد و به خودش یک کوه زر و زیور آویزان نمی کند بیشتر مردها به زبان بی زبانی و حتی چه بسا به طور مستقیم به او می گویند که تو زن نیستی . خواستنی نیستی. دلپذیر نیستی. ما در بین خودمان به قدر کافی آدمهایی با مو و ناخن کوتاه و جلد گوشی مشکی ساده و بدون زیورآلات داریم و نمیخواهیم شما هم مثل یکی از خودمان باشید و اصلا این که رنج با شما بودن را با همه ناز و ادایتان، و غرغرو بودنتان و مزاحمتهایتان موقع تماشای فوتبال و رفتارهای سرسام آورتان به وقت خرید و خیلی ار عیب و ایرادهای ذاتی دیگرتان را تحمل می کنیم به خاطر همان مو و ناخن بلند و جلد گوشی گل گلی و یک کوه زر و زیورتان است که باعث می شود با ما فرق داشته باشید و برخلاف ما جذاب و دوست داشتنی به نظر برسید!


۳. گاهی فکر می کنم چه قدر رابطه مان نابرابر است. من از آنچه تو نخواستی گذشتم، تو آنچه را که من می خواستم ندادی فراموشم می شود چه قدر از همه خوبی ها به من داده ای بی آن که کاری برایت کرده باشم راستی که چه قدر رابطه مان نابرابر است.


۴. وقتی یک نوزاد بغلتان است و دارید در خیابان یا پیاده رو راه می روید و متوجه دختری می شوید که با دیدن نوزاد گل از گلش می شکفد و دارد جانش در می آید برای یک لحظه بغل کردن نوزاد، خودتان مثل بچه آدم بیایید نوزاد را بگذارید در آغوشش تا کمی او را بچلاند و دستهایش را ببوسد. بعد هم بچه تان را بردارید و بروید دنبال زندگی خودتان. نمی میرید که!


۵. این پیام بازرگانی مایع لباسشویی را دیده اید که دختره چون لباسش را دوست ندارد با ماژیک خط خطی اش می کند یا با سینه توی کیک تولد شیرجه می زند یا. و بعد با غیظ می ایستد به پدر و مادر خندانش نگاه می کند که لباس را در ماشین می اندازند و از آن مایع لباسشویی رویش می ریزند و بعد لباس را مثل روز اول تحویل بچه می دهند؟ اگر دست من بود اول این بچه را به خاطر اختلال نافرمانی مقابله ای تحت درمان قرار می دادم بعد هم برای والدینش یک دوره مفصل فرزندپروری مثبت می گذاشتم تا بلکه بفهمند مشکل اصلی تمیز شدن یا نشدن لباس نیست و دو روز دیگر یک دختر عقده ای سرتق پرخاشگر انتقامجوی تحویل جامعه ندهند! در آخر هم حقوق شش ماه بعضی از این سازندگان پیامهای بازرگانی را قطع می کردم!


۶. گاهی چنان همه با هم سکوت می کنید و بعد ناگهان همه با هم پست می گذارید، کامنت می فرستید، کامنت جواب می دهید، لایک می کنید و. که با خودم فکر می کنم آن بلاگر متوهم نسبتا مشهور حق دارد که هی کامنترها و بلاگرهای مختلف را یکی می بیند و از کشفیات خود ذوق زده می شود! نکند همه شما یکی هستید اصلا؟!


+ امان از وقتی که یک بلاگر برای پستش عنوان پیدا نمی کند!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها