1. می دانید که من اصولاً در مورد مراجعهایم این جا چیزی نمی نویسم و اصلا این کار را اخلاقی هم نمی دانم. اما فکر نمی کنم بتوانم از این یکی بگذرم! دخترک هشت ساله ای که بعد از اتفاقات کوچکی که در مسافرت عید برایشان افتاده است دچار اضطراب شده است و خودش از مادرش خواسته او را پیش مشاور بیاورد و آن وقت نشست مقابل من و بهتر از خیلی از پدر و مادرها مساله خودش را و چیزهایی را که باعث ایجاد آن شده تشریح و تحلیل کرد، طوری که وقتی از اتاق خارج شد و مادرش آمد داخل، چیز خاصی نمانده بود که از او سوال کنم؛ و این در حالی است که در جلسه اول، بچه ها غالبا نمی دانند برای چه اینجا هستند و والدین با سردرگمی از این که همه کار برای بچه شان کرده اند اما نمی دانند چرا فلان رفتار را از او می بینند صحبت می کنند. دلم می خواست آن دختر کوچولوی دوست داشتنی را بغل کنم و حسابی بچلانم! فکر می کنم یکی از بهترین دوره های درمانی را با او خواهم داشت.

2. نمی توانم بفهمم چه طور یک نفر می تواند این همه بی رحم باشد که بعد از شکار یک حیوان بی زبان، با غرور کنار لاشه خونین آن بایستد و عکس یادگاری بگیرد.

3. 

چاپ کاغذی پایان نامه ممنوع شد! نمردیم و یک اقدام خداپسندانه هم از وزارت علوم محترم دیدیدم! دانشجوی ارشد که بودم مجبورمان می کردند هفت نسخه از پایان نامه را چاپ کنیم آن هم یک طرف کاغذ و صحافی با جلد سخت و نوشته های طلایی! از تز دکتری فقط یک نسخه چاپی ضروری بود آن هم دورو (و البته با همان صحافی و جلد سخت و.). و حالا این هم یک قدم رو به جلو.


4. شرایطی پیش آمد که برای پُستداک اقدام کنم. اما متوجه شدم مامان برای اولین بار از سال 70 تا حالا، از هفت گوشه ی دلش با ادامه تحصیل من مخالف است!!! می گفت: دیگر نمی توانم ببینم آن همه سختی بکشی و اذیت بشوی.» می گفت: از همینهایی که تا اینجا به دست آورده ای استفاده کنی و کمی هم به فکر زندگی ات و لذت بردن از آن باش.» وقتی این حرفها را از زبان کسی بشنوی که تمام این سالها تمام قد پشتت ایستاده است تا آب در دلت تکان نخورد و بتوانی با عشق درس بخوانی و کار کنی و جلوی همه حرف و حدیثها و مخالفتها بایستی و راه خودت را بروی، می توانی نه بگویی و هر کاری دلت خواست بکنی؟ من که نمی توانم. البته این را هم اضافه کنم که تجربه، با شدت و حدت تمام، به من نشان داده است که هر کاری بخواهم بکنم، حتی کوچکترین و بی اهمیت ترین کار ممکن، و مامان از هفت گوشه دلش راضی نباشد، آن کار اصلا و ابدا خوب و دلچسب پیش نمی رود! مامان پیامبر زندگی من است!

5. قبلا دو پست (

1 و

2) در مورد قانون جذب نوشته ام که بیش از هر چیز برداشتهای شخصی خودم بود. حالا مدتی است عضو کانالی شده ام که قانون جذب را به شکل واقعا جذابی بیان می کند و خیلی چیزهای جدید فهمیده ام که به نظرم جالب و درست هستند. سعی می کنم پست بعدی را در مورد کشفیات جدیدم در مورد قانون جذب بنویسم. برایم جالب بود که چه قدر تصوری که عموم مردم (و از جمله خودم) از جذب دارند با غلط غلوط مخلوط است! از استادی که کانال زیر نظر او است، کلی سوال می پرسم و بیشتر به دنبال منابع و مستندات ادعاهایشان هستم. گاهی حس می کنم دلش می خواهد مرا از کانالش بیندازد بیرون!

+ نمی دانم پسر خوب» هنوز اینجا را می خواند یا نه. یادم هست که خیلی پیگیر پستی بود که وعده داده بودم در مورد جذب بنویسم. اگر هستی، پست بعدی را حتما بخوان. فکر می کنم بعضی از قسمتهایش خیلی به کارت بیاید.

6. دوستانی که مدتها است سراغی از کودکانه هایم.» نمی گیرید و کامنتی نمی گذارید! آیا زمان آن نرسیده است که به خودتان بیایید؟؟؟!!! خوشتان می آید بیایم لیستتان را منتشر کنم آن هم بدون استفاده حروف اختصاری؟؟؟!!! =)))

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها