۱. پسرخاله ام استوری گذاشته است که دلم دنیای بچگی را میخواهد که در آن نه استرسی بود نه غصه ای نه دردی. به نظرتان برایش بنویسم تو باید هم دلت بچگی را بخواهد! این ما بودیم که همیشه استرس خراب شدن بازیمان به دست تو را داشتیم و غصه بازیهایی که تو با جرزنی برنده می شدی را می خوردیم و فقط همین را کم داشتیم که کتکمان هم بزنی تا درد هم داشته باشیم؟! وگرنه تو که با آن همه مسخره بازی که سر ما و بازیهایمان در میآوردی و غش غش میخندیدی و کیف می کردی، باید هم بهت خوش گذشته باشد!

۲. به نظرم یکی از مصادیق تبعیض علیه ن این است که اگر مردی به زنی بگوید دلم میخواهد دستپخت تو را بخورم، ابراز محبت محسوب می شود ولی اگر زنی به مردی بگوید دلم میخواهد پولهای تو را خرج کنم، دندان گردی و چاله کندن برای پول مرد طفل معصوم به حساب می آید!

۳. من در حالت کلی آدمی هستم که نمی توانم دیگران را دوست نداشته باشم! به خاطر همین معمولا نسبت به دیگران، حتی غریبه ها، حس خوبی، شبیه دوست داشتن یا شاید خود دوست داشتن، دارم و برایم مهم است که باعث ناراحتی کسی نشوم، تا می توانم باری از دوش دیگران بردارم، کمکشان کنم و باعث شوم از زندگی لذت ببرند یا دست کم از غمها و تنهاییهایشان کم کنم. و البته سعی می کنم اینها به قیمت از خودم گذشتن و آزار دیدن خودم نباشد. با این حال گاهی شک می کنم که آیا مسیر درستی را انتخاب کرده ام؟ و در نهایت به این فکر می کنم که در بعد زمینی، ما آدمها موجودات تنها و بی کسی هستیم که فقط خودمان باید به داد هم برسیم وگرنه جهان اطراف، مغرورتر و بی تفاوت تر از آن است که خیرخواهمان باشد و در بعد آسمانی، قلبم به من میگوید خدا با هر کس همان طوری رفتار می کند که او با بقیه بندگان خدا رفتار می کند!

۴. جوانهای فامیل (همسن و سالهای خودم) دارند در مورد یک سفر گروهی با هم قرار و مدار می گذارند و بچه هایشان اصرار دارند که الا و بلا ما هم می آییم و قول می دهیم از درس و مشقمان نمانیم و. دایی کوچیکه به من میگوید: "شارمین تو میای؟" به شوخی جواب می دهم: "نه. بچه ها رو بذارید پیش من شما با خیال رااااحت برید." یک دفعه ورق برمی گردد، بچه ها با خوشحالی به پدر و مادرهایشان می گویند: "آخ جون! ما نمیایم. شما برید!" (هشتگ محبوبیت خود را به رخ کشیدن!)

۵. در پست قبلی، خطاب به شارمین دوران راهنمایی نوشتم که رقبای درسی اش هیچ کدام بیشتر از کارشناسی نمیخوانند و همه شوهر میکنند اما او (شارمین) آینده درخشانی دارد. با توجه به کامنت گندم بانوی عزیزم، باید روشن سازی کنم که منظورم این نیست که ازدواج کردن به معنی آینده ای تیره و تار است و درس خواندن و دکتری گرفتن به معنی آینده ای روشن و درخشان! البته اعتراف می کنم که (رویم به دیوار) من شاید تا اواسط دهه سوم زندگی ام، خودم را به خاطر تحصیلاتم، موفق تر از دختران همسن و سالم که متاهل بودند می دانستم و نظرم این بود که آنها زندگی را باخته اند! اما کم کم سر عقل آمدم و معتقد شدم درس خواندن یا ازدواج کردن، هیچ کدام به خودی خود، حُسن و مایه ی برتری محسوب نمی شود بلکه مهم کیفیت تحصیلکردگی یا تاهل است. چه خانم دکتر و استاد دانشگاه باشی و چه متاهل و خانه دار، مهم این است که نقش خودت را به خوبی انجام دهی و از آنچه هستی لذت ببری. ولی خب این حرفها را اگر میخواستم به شارمین دوران راهنمایی بزنم، قطعا همان وسط خودم و نامه ام را با هم آتش می زد و بقیه اش را نمیخواند! مجبور بودم از دید خودش به قضیه نگاه کنم و دلداری اش بدهم!

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها