مرا یادتان هست؟! من همانم که

فروردین همین امسال، برای دختر بچه سرتق نق نقوی بی تربیت لجباز درونم که فقط بلد است جیغ بکشد و تحمل نه شنیدن ندارد کلی خط و نشان کشیدم که تا وقتی کتابهایی را که پارسال از نمایشگاه خریدی نخوانده ای،از نمایشگاه امسال خبری نیست؛ اما همین که نمایشگاه شروع شد، چشم بستم روی همه ی کتابهای خوانده نشده، کودک سرتق نق نقوی بی تربیت لجباز درونم را زدم زیر بغل و راه افتادم رفتم تهران برای زیارت نمایشگاه کتاب!


مرا یادتان هست؟! من همانم که در نمایشگاه کتاب

همین امسال، به خاطر شلوغی زیاد روز جمعه و مشکلی که در عابربانکم پیش آمده بود و مسوولین بانک شهر که پاسخگو نبودند و بی نظمی نمایشگاه و پیدا نکردن تعداد زیادی از غرفه های مورد نظرم، بغض کرده بودم و دلم می خواست همان جا بنشینم کف زمین و موهایم را دانه دانه بکنم و وسط نمایشگاه کپه کنم و تصمیم گرفتم دیگر پایم را به

نمایشگاه کتاب نگذارم و دختربچه سرتق درونم هم خودش را در پستو قایم کرده بود و صدای نفسش در نمی آمد!


یادتان آمد؟! خب. حالا باید بگویم من. همان شارمین بند اول که هنوز تعدادی کتاب نخوانده در قفسه دارد و همان شارمین بند دوم که از نمایشگاه ۹۸ فقط یک کپه موی از دست رفته عایدش شده است، همین چند روز پیش، با شنیدن این خبر که نمایشگاه کتاب ۱۳۹۹، حدود 

ده روز زودتر از ۱۳۹۸ برگزار می شود، مثل چی (چی؟!) ذوق زده شده از الان دارد برای رسیدنش روزشماری می کند!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها