۱. مدرک دکتری ام را دادم دستش و گفتم: "یه کپی لطفا." کپی را که تحویلم داد گفت: "قابلی نداره؛ ۳۰۰ تومن." دست کردم  داخل کیفم که در آن سگ میزد و گربه می رقصید و به زور، یک اسکناس ۲۰۰۰ تومانی کشیدم بیرون و گذاشتم روی پیشخوان. گفت: "خورد ندارم. کارت بکشین." نمیخواستم دوباره دستم را داخل آن شلوغ بازار کنم و دنبال کارتم بگردم. گفتم: "اندازه ۲ تومن کپی بگیرید" خلاصه این که اگر در منزل کوزه دارید، اصلا تعارف نکنید؛ من شش تا کپی اضافی از مدرک دکتری ام دارم که به اندازه اصل مدرک آبدار است و از آن، مثل چشمه، قل قل آب می زند بیرون. خواستید بگویید بدهم خدمتتان! فقط قبلش باید کوزه تان را ببینم که ترک نداشته نباشد و آب را هدر ندهید، چون مایه ی حیات است!!!


۲. رفته بودم نظام مهندسی. شلوغ بود و همه جور آدمی آنجا میدیدی و همه هم به همدیگر میگفتند مهندس! اولش، برای من که تا به حال آن همه مهندس را یکجا ندیده بودم کمی خنده دار به نظر آمد! ولی بعدا یادم افتاد به خودم و همکارهایم که چپ می رویم راست می رویم "دکتر، دکتر" از دهانمان نمی افتد! فکر کنم ما هم برای مشاهده کنندگان بیرونی خیلی خنده دار باشیم اگرچه برای خودمان از سر عادت است.


3. زمانی که درگیر کار روی تزم بودم، چند باری پیش آمد که استاد راهنمایم به شوخی یا جدی یا آمیزه ای از هر دو، جملاتی با این مضمون می گفت که همچین کار خاصی هم نمی کنی! پایان نامه من میکس متد بود و هم کار تحلیلی داشت، هم تولید محتوا و هم کار اجرایی آن هم با چند گروه آزمایشی. یعنی آنچه خوبان همه دارند این یک جا داشت! ولی به نظر می رسید که استاد راهنمایم، اصلا این چیزها را به خرج برنمیدارد. اما از وقتی دفاع کرده ام، و مخصوصا این یکی دو ماه اخیر، مدام تماسهای ناشناس دارم و وقتی جواب نمی دهم اسمس دریافت می کنم که:  سلام خانم دکتر. من دانشجوی دکتر فلانی هستم و شماره تان را از ایشان گرفته ام! بعد که حرف می زنیم متوجه می شوم که استاد راهنمایم چپ می رود راست می رود از تز من تعریف می کند و گفته است که جزء پایان نامه های شاخص دانشکده است و قبل از انجام هر کاری، بروید آن را بخوانید. حتی یکی از دانشجوهایش می گفت هر چه می روم سوالی بپرسم می گوید تز خانم امیریان را خواندی؟ =/ کلا شانس من این است. حتی مامانم هم از آن دسته آدمهایی است که جلوی روی آدم ازش تعریف نمی کند که مبادا لوس یا مغرور بشود!!!


4. یک بار هم در همین روزهایی که مدام دانشجوها بهم زنگ می زنند، آقایی زنگ زد و گفت شماره تان را فلان استادتان به من داده است. من به خیال این که دانشجو است زیاد تحویلش نگرفتم و وقتی گفت می خواهد حضوری مرا ببیند و در مورد موضوعی حرف بزند گفتم که من فرصت ندارم و تلفنی بگوید. بعد فهمیدم خودش از اعضای هیات علمی دانشگاه اصفهان است (البته نه از دانشکده ما) و می خواست از من برای همکاری با یک تیم تدریس دعوت کند! =/  =)))


5. ان شالله تا آخر سال، کار جدیدم را افتتاح می کنم. آنهایی که در اینستا مرا دنبال می کنند یا شماره ام را دارند می دانند از چه حرف می زنم. با توجه به رفتارهای زیادی محبت آمیزی که در برابر موفقیتهایم از برخی از اساتید دیده ام، اصلا و ابدا دلم نمی خواست کسی از آنها بداند که این کار را انجام داده ام. اما تصویری را که اطلاع رسانی کارم بود در واتساپ استاتوس کردم. چون تا به حال یک بار هم اتفاق نیفتاده بود که اساتید استاتوسم را چک کنند. بعد صاف همین الان، همین استاتوس را یکیشان دیده است. =/ کلا من هر وقت چیزی را استاتوس می کنم و می گویم خیالم راحت است فلانی چک نمیکند، انگار که موی فلانی را آتش می زنند!


+ شاید خواننده های قدیمی تر، یادشان باشد که من قبلا یک سلسله پست با عنوان دکتری که باش» داشتم که البته شان نزول خاصی داشت!

++ حس می کنم چند وقتی است که پستهایم خیلی آبکی شده است. شما هم حس می کنید؟!



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها