پارسال این موقع، دو سوم بلاگرها پستی با محتوای "سال قبل خود را چگونه گذراندید" یا/ و "تصمیم دارید سال بعد خود را چگونه بگذرانید" نوشته و بعضیها، پیشاپیش سال نو را تبریک گفته بودند. 


امسال اما. دور از جان همه، انگار روی بلاگستان گرد مرگ پاشیده اند و تقریبا هیچ کس در این شرایط اسفبار، دستش به نوشتن نمیرود. 


درست است که اتفاقهای تلخ ۹۸ زیاد بود و شاید یک ماه اخیر، در حال تجربه کردن ترینش هستیم، اما منصف اگر باشیم، حتما روزهای خوب زیادی را در همین سال پیدا میکنیم که لبخندی عمیق و دلچسب روی لبهایمان نشانده است. بیایید برای تزریق عشق و انرژی مثبت به خودمان و دیگران، از این لبخندها بنویسیم.


نیازی نیست لبخندمان بابت یک اتفاق فوق العاده بوده باشد یا یک عالم لبخند زده باشیم! همین که بهانه هایی برای لبخند داشته ایم کافی است؛ بگردید و دست کم ۸ اتفاقی را که در سال ۹۸ لبخند روی لبتان نشانده است را پیدا کنید و در موردشان بنویسید.  کلی ننویسید (مثلا به جای وقتی با دوستانم هستم بنویسید فلان روز که با فلان دوست به فلان جا رفتم). لبخندهایتان را با اما و اگر خراب نکنید. شاید در آن اتفاقی که لبخند روی لبتان نشانده، نکته های منفی هم باشد یا بعدش اتفاقی افتاده باشد که لذت آن لبخند را از شما گرفته باشد. ولی لطفا فقط روی همان حس اولیه لبخند تمرکز کنید و از آن بنویسید. اگر بتوانید عکسهای مستندتان را هم ضمیمه اش کنید که چه بهتر؛ مثلا دیدار یک دوست لبخند روی لبتان نشانده و شما تصویری از روز دیدارتان میگذارید (من نتوانستم چون همین چند روز پیش، عکسهای گوشی را روی لپتاب ریختم). 


هشت لبخند نود و هشتی من:

۱. داداش گفت: "دارم بابا میشم." من مردم از خوشی. لذت دیدن شادی بی حد داداش، بیشتر از ذوق فراوان خودم بابت عمه شدن بود!

۲. اولین درآمد کار مستقلم را به دست آوردم.

۳. بابا با دو گلدان سبز و صورتی عالی به خانه آمد؛ برای من خریده بود؛ میدانست چقدر گلدانهای رنگی رنگی دوست دارم. برایم شمعدانی کاشت که عاشقش هستم.

۴. شب تولدم باران بارید. روز بعدش با رفیقان جان رفتیم سی و سه پل و دوباره باران آمد. یک روز عالی در کنار سه رفیق بی نظیر.❤❤❤

۵. یک عالم کتاب با قیمت قدیم و کتابهایی با ۵۰ در صد تخفیف پیدا کردم و خریدم. (هیچ ربطی هم به استان محل ستم ندارد! خودتان هم بودید ذوق میکردید ).

۶. اولین قرار وبلاگی کل عمرم؛ با دکتر هوپ عزیزم (امسال تو بیا که ببرمت کوه صفه!)

۷. شبی که خیلی اتفاقی و عجیب، سر از خانه رفیق جان درآوردم و  همان جا ماندم و کلی خوش گذشت.

۸. هر بار که هنوز انارهای قبلی تمام نشده، بابا دوباره انار میخرید

و



لیست دعوتیها زیادند و حتی بعضیهایشان نوشتن را تعطیل کرده اند یا شاید دیگر اینجا را نخوانند ولی به هر حال دعوتند ( به ترتیب الفبا!):

آبان، دکتر احسان، بانوچه، پاییز، پرنیان، ترنج، ریحانه (اینجا بدون من)، رحیم فلاحتی، سمیرا شیری، شنگول العلما، عذرا، غ زل، گندم بانو، ماهور (لبخند)، محمدحسین (مخ سوخته)، مشتاق الیه، مهرداد تکلو، مهدی (اردیبهشت)، میرزا مهدی، نیروانا، نیلوفر (دفتر خاطرات من)، دکتر هوپ، هیوا و همه کسانی که این پست را خواندند.


+ لطفا اگر نوشتید خبر بدهید.


لبخندهای شما:

پریسا سادات _ 

سمیرا شیری _ 

اَسی _ 

فاطمه حسینی _ 

آرام _ 

فتل فتلیان _ 

نیروانا _ 

Reyhaneh _ 

ریحانه (اینجا بدون من) _ 

nobody _ 

aramam _ 

مریم بانو _ 

سید جواد _ 

مشتاق الیه _ 

علیرضا _ 

کلوچه _

khakestari _ 

بیست و دو فوریه _

ها کو _

پشمال پشمالو _

پری شان _

هوپ _

رفیق نیمه راه _

ح جیمی _

الهام _

امیر _ Y.

M. S _

فاطمه _

SAHAR


+ بعضی از دوستان در چالش شرکت کرده اند و نه خبر داده اند که لینکشان کنم، نه لینک این پست را گذاشته اند که دعوتیهای خودشان، خبر بدهند و اینجا لینک شوند. نکنید این کارها را! لبخندهایتان را احتکار نکنید

++ پست پایینی رو هم بخونید


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها