یادته تو شلوغی پنجم فروردین راه افتادیم رفتیم میدون و اونجا از بس مسافر و توریست بود، جای سوزن انداختن نبود و ما به عنوان تنها حاضران بومی جمع (شاید)، فقط راه میرفتیم و سلفی میگیرفتیم؟

یادته از جلوی ارگ تا خود میدون انقلاب پیاده میرفتیم و تو همه مغازه ها سرک میکشیدیم و تو همه چیز رو می پسندیدی و پرو میکردی و من هیچی نمی پسندیدم و تو میگفتی هر وقت چیزی پسندیدی بگو من جشن بگیرم؟

یادته یه وقتایی عابر بانکت رو میدادی دست من که ولخرجی نکنی؟

یادته میرفتیم کف سی و سه پل می نشستیم و از لابه لای محافظ سیمی، غرق تماشای رودخونه و صحبت و خنده و سلفی گرفتن و خوراکی خوردن میشدیم و دیگه کسی نمیتونست از اون قسمت رد بشه؟

یادته چقدر تو بازارهای میدون امام میگشتیم و منو از حوصله میبردی از بس جینگیلیجات رو زیر و رو میکردی؟

یادته یازده شب بود دیرت شده بود منو به زور میکشیدی که برگردیم من اصرار داشتم که وایسا از ماه کنار مسجد شیخ لطف الله عکس بگیرم بعد بریم؟

یادته چند بار مسیر خواجو تا سی و سه پل و سی و سه پل تا نقش جهان رو پیاده رفتیم؟

یادته از بس جذب صدای گرم اون پسر دوره گرد گیتاریست شده بودیم که سر سید علی خان نشسته بود، یادمون رفت میخوایم بپیچیم تو اون خیابون؟

یادته از بس به هنرمندای سر تا سر چارباغ پول میدادی کیف پولت خالی میشد و دیگه حتی کرایه برگشت رو نداشتی؟

یادته می نشستیم زیر پل، کفشهامون رو در میآوردیم پاهامون رو با جوراب میذاشتیم تو آب؛ همه شم باید مواظب بودیم تو گوشی و ساعت و کیف و کفشت رو تو آب نندازی؟

یادته از بس رفته بودیم میدون، من دیگه حالم از اون فضا به هم میخورد پشت به مسجد امام می نشستم که چشمم بهش نیفته؟

یادته هر بار از جلوی سینماهای چارباغ رد میشدیم چقدر غر میزدی که یه بارم بریم سینما ولی من سینما دوست نداشتم؟

یادته تو گرما و سرما و حتی برخلاف نظر جمع، فالوده بستنی سفارش میدادم و همراه با غرغرهای شما و لرزیدن تن تو سرما میخوردیم؟

اون کوله پشتی جادویی که موقع بیرون رفتنمون پشتوانه مون بود و از زیرانداز گرفته تا کلی خوراکیهای خاص و خوشمزه از توش در می اومد رو یادته؟

یادته بدون هیچ ترس و نگرانی، موقع سلام و خداحافظی میتونستیم همدیگه رو بغل و روبوسی کنیم؟

یادته چقدر تو میدون، کنار رودخونه، روی سی و سه پل، زیر خواجو، وسط چارباغ دست همدیگه رو گرفتیم و با هم گفتیم و خندیدیم و گریه کردیم؟


دلم واسه تک تک اون لحظه های شلوغ و بی پروایی که میشد هر وقت هر جور هر جا بریم تنگ تنگ تنگه. حتی برای سینماهای نرفته مون!



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها